آستیاگ (اِشتَویگو)؛ واپسین شاه ماد، مردی با رؤیای جاودانگی
آستیاگ (در فارسی باستان: اِشتَویگَ / در یونانی: Astyages) پسر هووخشتره و واپسین پادشاه شاهنشاهی ماد بود. او در حدود سال ۵۸۵ پیش از میلاد به تخت نشست و نزدیک به ۳۵ سال فرمانروایی کرد — دورانی پر از شکوه، ترس، خوابهای شوم و در نهایت، یک سقوط بیصدا .
آستیاگ در آغاز پادشاهیاش آرامش داشت؛ کشور از پدرش یکپارچه، مقتدر و ثروتمند به او رسیده بود. اما داستان بزرگِ آستیاگ از یک خواب عجیب آغاز شد: در خواب دید که از شکم دخترش، رودخانهای جاری شد که همهٔ آسیا را فرا گرفت. این رؤیا را برای کاهنان تعبیر کردند، و همه گفتند:
آستیاگ از ترس از دست دادن قدرت، دخترش ماندان را به یکی از خاندانهای کماهمیت پارس به نام کمبوجیه شوهر داد تا خطر را دور کند. وقتی ماندانا باردار شد، آستیاگ نوزاد را به دنیا نیامده، تهدید دید. پس فرمان داد: وقتی نوزاد به دنیا آمد، او را بکشید. اما سربازی به نام هارپاگ که مأمور این کار بود، دلش نیامد کودک را بکشد. کودک را مخفیانه به خانوادهای شبان سپرد — آن کودک، کسی نبود جز کوروش بزرگ.
سالها گذشت. کوروش بزرگ شد، دلیر و خردمند. و آستیاگ هنوز فکر میکرد خطر را دور کرده. اما حقیقت مثل آتشی زیر خاکستر بود. وقتی فهمید کوروش زنده است، هارپاگ را مجازات کرد؛ او را به مهمانیای دعوت کرد و در خفا، پسرش را کشته، گوشتش را پخت و به خوردش داد. هارپاگ سکوت کرد؛ اما انتقامش را نگه داشت برای روزی بزرگتر.
سالها بعد، کوروش در پارس قیام کرد. ارتش ماد به فرمان آستیاگ به مقابله رفت، اما اتفاقی غیرمنتظره افتاد: هارپاگ که حالا فرمانده ارتش ماد بود، در میدان جنگ به کوروش پیوست و نیروهای ماد را علیه آستیاگ شوراند. پایتخت ماد، اکباتان، سقوط کرد و آستیاگ بدون خونریزی سنگین، اسیر شد.
کوروش بزرگ، برخلاف همه پیشبینیها، با آستیاگ با احترام برخورد کرد. گفته شده او را نکشت و اجازه داد در آرامش زندگی کند — برخی منابع میگویند در اکباتان ماند، برخی دیگر از تبعید سخن میگویند.
آستیاگ را نباید تنها با شکستش سنجید. او پادشاهی بزرگ را حفظ کرد، فرهنگ و سیاست ماد را گسترش داد، و در عین حال، با تصمیمات اشتباه خود راه را برای ظهور هخامنشیان هموار کرد. اگرچه او آخرین پادشاه ماد بود، اما سقوطش باعث شد ایرانزمین وارد دورهای تازهتر و شکوهمندتر شود: دوران کوروش و شاهنشاهی هخامنشی.